ونداوندا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

وندا دختر ما

شگفتیهای وندا از چشم ما

عشق من روز به روز بیشتر از کارات و حرفات تعجب میکنم و میفمم چقدر داری بزرگتر و خانومتر میشی یه جورایی دلم داره برای نوزادیت تنگ میشه ولی این روزها رو هم خیلی دوست دارم خیلی زیاد... امروز صبح قبل از اینکه بیام سرکار بیدار شدی و برای اولین بار گریه نکردی حتی برام دستم تکون دادی خیلی خوشحالم ولی یه غمی تو کاراتو حرفات بود و هی برمیگشتی ببینی من رفتم حتی بهم پیشنهاد دادی باهام بیای اداره ولی بهت گفتم اونجا حوصلت سر میره عزیزم و قبول کردی  چند روزه دندون کرسی دومت داره درمیاد و درد میکنه میای میگی مامان دندونم درد میکنه بهم دارو میدی میدونی عاشق چی ام اون لحظه هایی که میای در آغوشم میگیری و میگی مامان خیلی دوست دارم وای نمیدونی ...
20 اسفند 1391

شروع 28 ماهگی گل قشنگم

دخترم شیرین زبون من چقدر بزرگ و خانوم شدی پوشکو فقط برات شبها میبندم که راحت باشی بقیه روز جیشتو میگی  خیلی بامزه حرف میزنی همه چی میگی مخصوصا با حالت صورتو دستهات حرف میزنی مامانجون و خاله ها همیشه زنگ میزنن تلفنی باهات صحبت میکنی تو هم قشنگ باهاشون حال و احوال میکنی بعدم گزارش همه کارای ما رو میدی چیز جالبی که میگی (گناه نداره) وقتی بخوای کاریو نکنی یا چیزی رو به کسی ندی این جمله رو میگی در ضمن خودت همیشه ( گناه داری) توی ماه آذر بخاطر سرما و آلودگی زیاد بیرون نرفتیم بیشتر خونه مامان بزرگا رفتیم یه روزم رفتیم با سروشا اینا توچال خیلی هوا عالی بود جدیدا یه خورده میشینی و به تنهایی بازی میکنی که مایی بسی خرسندی...
9 دی 1391

اینو دوست داشتم

به تو می اندیشم  ای سراپا همه خوبی تک و تنها به تو می اندیشم همه وقت همه جا  من به هر حال که باشم به تو می اندیشم تو بدان این را تنها تو بدان تو بیا تو بمان با من تو بمان در دل ساغر هستی تو بجوش من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش   نوشته شده توسط مامانی که دلش تو اداره برای دختر خوشگلش می تپه ...
24 آبان 1391

خداحافظ پوشک

عزیزترینم یه 10 روزی میشه که دیگه جیشتو میگی و احتیاج به پوشک نداری فقط شبها چون شیر و آب زیاد میخوری پوشکت میکردم ولی دیشب یادم رفت و صبح دیدم که خشکی قربونت برم من که تو انقدر خانومی  حالا همه بزنن اون دست قشنگ رو هوراااااااااا ...
12 آبان 1391

25 ماهگی و شیریکاریهای وندایی

سلام عسل مامان یه بار برات نوشتم همش پاک شد حالا دوباره مینویسم (ایشکال نداره ) این یکی از تکه کلاماته عزیزم خوب گلم خیلی شیرین شدی و همه حرکاتتم شیرینه با ساشا عروسکتت مثل بچت رفتار میکنی و حس مادرانه داری میخوابونیش روی پات براش لالا لالا گل لاله یا عروسک قشنگ من میخونی بهش میگی عشقم بعد دلشو فشار میدی صدا میده میگی ای جان عسلم بعد میزاری توی کالسکه میگی ما میریم گردش میرم ممسی (بستنی) از آقا بگیرم یه روز رفته بودیم بیرون یه ساشا برای سروشا خریدیم ولی شما برش داشتی میگی دو قلوان بعد یه دفعه میگی بهش میدم گناه داره گریه میکنه بعد میگی نه نمیدم بزار گریه کنه برای همه توضیح میدی که ساشا تو دلش باتری داره نمیاد حموم ...
25 مهر 1391

تولد تولد تولدت مبارک

  عزیزترینم زیباترینم عشقم تولدت مبارک خیلی خیلی دوستت دارم توی این روز زیبا برات بهترینها رو از خدا آرزو میکنم امیدوارم موفق خوشبخت سرشار از آرامش و شادی زیبایی و مهمتر از همه سلامت باشی و همیشه خدا مراقب و کنارت باشه و سایه مامی بابایی بالا سرت باشه دیشب بهترین هدیه دنیا رو به من دادی و بهم گفتی (تو دوست دارم) وای تازه چندبارم گفتی کلی کیف کردم رفتم تا روی ابرا   امروز در ضمن عروسی عمو حامد و پگاه هم هست این روز قشنگو بهشون تبریک میگم     ...
26 شهريور 1391

شهریورنامه

وندای من ماه شهریور یکی از زیباترین ماهها برای ما هستش چون عشقمون در ٢٦ این ماه متولد شده هورااااااااااا عزیزم خیلی شیرین و عسل شدی همه چی میگی و همه چی متوجه میشی تازه سر به سر منم میزاری بعضی وقتها شیطونی میکنی و هرچی میگیم بر عکسشو انجام میدی ولی منو بابایی از شما زرنگتریم ما هم کارها رو بهت برعکس میگیم از خودت کلمه هم اختراع کردی به آدامس میگی آنو -به بستنی میگی ممسی و تولد میگی تللد و... عاشق آرایش کردنی حالا خوبه من زیاد اهلش نیستم  بهت میگم چی بازی کنیم میگی ماتیک بازی یا لاک بازی انقدر با دقت لاک میزنی منم آخر برای اینکه دست از سر وسایلم برداری یه بسته لوازم آرایش بچه گونه گرفتم حالا فعلا جواب گو هست این ...
22 شهريور 1391

خوشگله خوشگلا

برات عكس ميزارم خانوم خوشگلم اينجا خونه خاله سميرا است وندا و سروشا با مايوها و عروسكهاي شبيه هم دارن بازي ميكنن     اينجام سرزمين عجايبه بازم وندا و سروشا به هم ميگن ابجي     ...
19 مرداد 1391

این روزهای وندا

  دختر عزیزم میخوام برنامه زندگی و کارها وحرفهای جدیدی که میزنی برات تعریف کنم   این روزها از شنبه تا چهارشنبه من از 8 تا 16 میرم سر کار وشما پیش خاله جون میمونی که بهش میگی مری(مهری) البته از 6 ماهگی که من اومدم سر کار خاله جون زحمت کشیدن اومدن پیشت ما هم سعی کردیم از خجالتش درآیم ولی خوب زحمتی که برای تو میکشه و تربیت خیلی ارزشش بیشتره   بابا امیر برنامه کاریش فعلا اینطوریه که 5 صبح میره و17.30 میاد راهش دوره تو شرکت سایپا البته قبلا شیفتی میرفت یه هفته صبح یه هفته شب یه هفته بعد از ظهر   هر وقت کسی زنگ میزنه یا در میزنه تو فکر میکنی مامان جونه خیلی دوستش داری مامانی بابایی عمه رو هم دوست دار...
31 تير 1391

وندا درکیدز کلاب انقلاب و...

عشق من سلام جمعه با سروشا و خاله سمیرا بالاخره طلسم شکوندیم و رفتیم کیدز کلاب باشگاه انقلاب خیلی بهتون خوش گذشت و بازی کردید ٣ ساعتی اونجا بودید قرار گذشتیم از این به بعد جمعه ها ببریمتون از هفته دیگه آب بازی هم داره توی فضای بازش چه کیفی بکنه وندا باید برم برات پوشک ضد آب بخرم البته یه مایو خوشگل از تیراژه برات خریدم تو وسروشا یه شکل خریدید عزیزم کلی کلمه ها و حرفهای جدید یاد گرفتی تا ٥ میشمری با انگشتات هم نشون میدی فامیلی خودت و سروشا رو یاد گرفتی شبها میای از من نحه دندون(نخه دندون) میخوای و.... امروز هم که من میخواستم برم سرکار بلند شدی و نمیذاشتی برم بابا اوردت پایین توی پارک من در رفتم ولی بعد انقدر گریه کر...
31 تير 1391