ونداوندا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

وندا دختر ما

مادرانه

1390/2/10 19:28
نویسنده : میترا
208 بازدید
اشتراک گذاری

درود بر تو عزیزدلم

وندای عزیزم بالاخره وقت کردم بیام برات خاطراتتو بنویسم

نازنینم تو الان تب داری و من کلی ناراحتم دیروز دعوت بودیم خوته مامانی اینا بمناسبت اومدن عمو حامد همه اومده بودن راستی عمویی سربازی تهران افتاد

خوب شب قبلش خونه مامانجون بودیم و میخواستیم صبح با هم بریم خونه مامانجون کلی خوش میگذره صبح که چشمای قشنگتو وا کردیکلی ذوق کردی منو خونه دیدی مامانجونم که کلی دوست داری تا بابایی بیاد کلی بازی کردیم تو با مامانجون رفتی تو حیاط گلها رو ببینی کلیم خوابت میومد ولی مقاومت میکردی

قرار بود شنبه خاله سمیرا بیان تهران من و تو هم کلی ذوق کردیم سروشا میاد ولی گفتن سروشی آبله مرغان گرفته و تو هنوز کوچیکی که بخوای ازش بگیری

خوب وقتی باباجونت اومد رفتیم خونه مامانی تو هم تو ماشین خوابت برد اونجا همه منتظرت بودن تو هم زود پاشدی خیلی هم دختر خوبی بودی ولی سرما خوردی الانم تب کردی منم برات شیاف استامینفون گذاشتم اگه خوب نشی میبرمت دکتر

راستی ٤ شنبه با بابایی بردیمت دکتر چون دلت خیلی نفخ میکنه آقای دکتر معاینت کرد گفت دلت خیلی باد داره و بهت رانیتیدین داد که تو اصلا دوست نداری ماستو شیر گاو هم ممنوع شد هم برای تو هم برای من چون سرت عرق میکنه بهت شربت کلسیم داد که مزه شو دوست داری

امیدوارم زودی خوب شی

توجه:بابا امیرت مثل شیر مواظبه من ماستو شیر نخورم آخههههه دلم میخواد ولی به خاطرت نمیخورم عشق من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)