در چند قدمی 5سالگی
شهریور از نیمه گذشته و نسیم عطر حضور تو رویادم میاره.
این اولین متنی هست که پدر برات مینویسه. می دونم یکم دیره ولی تو بزار بحساب ترافیک و مشغله کاری...
امسال از اردیبهشت خونمون رو بردیم شهسوار محیط جدید جنگل 2000و3000 دریا شهر بازی رامسر و....ت به فهرست علایقت اضافه شده. مهمانی های دسته جمعی و چند روزه سفر های کوتاه بین شهر های ساحلی و اولین تماس توبا سگ های خانگی خاطرات شیرین این تابستون بود.
هوای پاک که البته بجای الودگی اینجا کلی اب قاطی داره برای اینه که یاد بگیریم
توی دنیا چیز بی عیب وجود نداره(بلانسبت بابات)
این تابستون برای ما هم خیلی متفاوت بود پر بود از خاطرات خوب و تلخ خوبیش به این بود که اصلا احساس
روزمره گی و تکرار مکررات نداشتیم پدرت تجربه زیادی پیدا کرده که اگر بخوام بنویسم تو فضای این وبلاگ نمیگنجه
حالا که خیلی اسرار میکنی یکمشو بهت میگم
1_کارمندی بدترین کار دنیا نیست
2_ راه انداختن یه کارخونه تو کشور ما از هوا کردن فیل خیلی سختره
3_خدا شریک نداره تو هم نداشته باش اگر مجبور شدی بدان انتخاب شریک به اندازه انتخاب همسر سخته.
4_ورود به بازارآزاد مثل وارد شدن به جنگله نترس ولی مواظب باش و از یکی مثل پدر پسر شجاع مشورت بگیر.
5_الان تا می تونی بچگی کن چون وقتی بزرگ شدی مجالی برای بچه بازی نداری.
6_هر جا بری آسمون تقریبا حدودا فکرکنم همین رنگه مطمئنا این توی که باید تغییرش بدی.
7_تغییر کردن یا تغییر دادن خیلی سخته مثل کشتن غول توی بازی .
8_سختیهاو مشکلات مثل انرژی می مونند یعنی از حالتی به حالت دیگه تغییر میکنند و هیچ وقت از بین نمی رند.
9_زندگی همیشه هدایایی برامون داره مثل پدر بزرگ و مامان جون که همیشه ته جیبشون شکلات پیدا میشه.
10_زندگی هدیه قشنگیه از هر لحظت لذت ببر مثل بستنی که تا گاز آخرش خوشمزاس.