وندا و چهارشنبه سوری
سلام دختر خوشگلم
دیشب چهارشنبه آخر سال بود در گذشته تو این شب از روی آتش میپریدن و آرزوی سلامتی میکردن ولی چندین ساله که دیگه من دوسش ندارم چون فقط ترقه میزنن البته بعضیها بمب هم میزنن
به هر حال دیشب اولین چهارشنبه سوریت بود خوب مامانی(مامان بابایی) دعوتمون کرد خونشون گفت همه همسایه ها قراره تو حیاط جمع شن و جشن بگیرن ما هم با بابایی و مامانجون و خاله الیکا رفتیم همه بودن جز عمو حامد که سربازه با پگاه خوب اول که رفتیم تو حیاط هی ترقه زدن البته آتیشم روشن کرده بودن ما یکم ترسیدیم بعد بابا امیر بالن آرزو رو روشن کرد عزیزم بالن تو تا اون بالا بالا ها رفت خیلی قشنگ بود منورهای قشنگی هم روشن کردن تو با چشمای گرد همه جا رو نگاه میکردی بعدش یکم بزنو برقص کردن تو هم کلی برای خودت آواز خوندی و رو آتیش جوجه درست کردن خیلی خوش گذشت یه کار جالبی که دیشب میکردی از اونجایی که عمه پرستو نینی داره تا میرفتی بغلش یقشو میگرفتی اممممممممممم میکردی فکر کنم بوی شیر میداد خیلی جالب بود عزیزممم تو خیلی با مزه هستی همه خیلییی دوست دارن