ونداوندا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

وندا دختر ما

وقتي وندا كوچك بود

1390/5/17 18:27
نویسنده : میترا
1,037 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم الوعده وفا

امروز ميخوام از زماني كه بدنيا اومدي برات تعريف كنم

يكي بود يكي نبود يه ماماني بود كه تو دلش يه ني ني خوشگل داشت مامان ميترا قرار بود 30 شهريور بره بيمارستان لاله تا خانم دكتر سميعي ني ني رو بدنيا بياره ماماني وبابايي خيلي وقت بود اسم ني ني رو انتخاب كرده بودن اونم " وندا " بود يه شب كه بابايي شيفت بود البته صبح فرداش جمعه بود ساعت 5 صبح ميترا ديد كه كيسه كه دور ني نيه و توش آبه پاره شده شبم خونه مامانجون خوابيده بود سروشا هم اونجا بود و تا ساعت 3 بيدار مونده بود ميترا دلش نميومد مامانجونو بيدار كنه ولي چاره اي نبود زنگ زدن خاله سميرا (خاله دكتر اون بنده خدام 2 روز بعد امتحان بورد ) داشت خاله به خانم دكتر سميعي كه از دوستاشه زنگ زد و بابك و سميرا منو سريع رسوندن بيمارستان بابا اميرم سريع خودشو رسوند و منو بردن تو اتاق عمل دخترم اصلا درد نداشتم ولي يه كوچولو ميترسيدم اونم عاديه بالاخره عمله ديگه و بيهوشي كامل بهم دادن اون موقع ساعت 9 بود و همون موقع شما بدنيا تشريف اوردين وقتي تونستم چشمامو باز كنم يكم هنوز دنييا تار بود ولي دنبالت ميگشتم وتو رو كنارم گذاشتن ديدم به به چه دختر نازو خوشگلي هستي

ميخواستم شيرت بدم گفتن شما وقتي بدنيا اومدي خيلي گشنتون بوده بيمارستانم گذاشته بودي رو سرت خودت اومدي شيرت خوردي وقتي من بيهوش بودم ماشااله شما مستقلي

وزن تولدت 3250

قدت 50

كار جالبي كه ميكردي وقتي شير ميخواستي سق ميزدي تا 1 ماه اينجوري بودي

از اولم شبها مي خوابيدي اول مهر نافت افتاد

خيلي خانم بودي وناز تا 2 ماهم خونه مامانجون مونديم آخه خيلي خوش ميگذشت بعد ديگه اومديم خونه خودمون

من وبابا هم خيلي دوست داريم عاشقتيممممممممم

وندا

وندا تو بيمارستان روز اول

جوجو وقتي اولين با رفته بود رستوران (شيان)

وندا و راكرش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ثمين
26 شهریور 90 21:52
سلام. چ نازه! ماشاله زنده باشه. من توي وبلاگم ايده براي سيسموني و جشن تولد و تزيين غذاي كودك دارم. اگه يه سر بزنيد خوشحال ميشم.