ونداوندا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

وندا دختر ما

عید شما مبارک

سلام نازنینم چند روزی نتونستم بیام و خاطراتتو بنویسم  خوب از اونجا شروع میکنم که بالاخره ۶ ماهتم تموم شد عشق من البته ۲۶ اسفند قربونت برم دیگه برای خودت خانمی شدیااااااااااا واکسنتم زدیم اول که گذاشتمت رو تخت تا خانم دکتر واکسن بزنه سعی میکردی بلند شی بعد که سوزنو کرد تو پات اول نفهمیدی از بس که داشتی کنجکاوی میکردی بعد لباتو برچیدی و گریه کردی ولی دختر صبورم زود آروم شدی شب اول تب کردی ولی بدنت قویه و زودی خوب شدی عزیزم دیگه میتونی امممممممم بخوری برات حریره بادوم درست کردم تازگیم بهت سوپ میدم خیلی دوست داری وندای قشنگم همیشه خیلی مولتی ویتامینتو دوست داری امروز یکم خوردم خیلی بد مزه بود   ...
6 فروردين 1390

ادامه

عیدت مبارک خوشگلم عزیزم اولین عید زندگیت فرا رسید تو لباسای عیدت خیلی قشنگ شدی دوستتتتتتتتتتتتتت دارمممممممممممممممم ...
6 فروردين 1390

ادامه

عیدت مبارک خوشگلم عزیزم اولین عید زندگیت فرا رسید تو لباسای عیدت خیلی قشنگ شدی دوستتتتتتتتتتتتتت دارمممممممممممممممم ...
6 فروردين 1390

عید شما مبارک

سلام نازنینم چند روزی نتونستم بیام و خاطراتتو بنویسم خوب از اونجا شروع میکنم که بالاخره ۶ ماهتم تموم شد عشق من البته ۲۶ اسفند قربونت برم دیگه برای خودت خانمی شدیااااااااااا واکسنتم زدیم اول که گذاشتمت رو تخت تا خانم دکتر واکسن بزنه سعی میکردی بلند شی بعد که سوزنو کرد تو پات اول نفهمیدی از بس که داشتی کنجکاوی میکردی بعد لباتو برچیدی و گریه کردی ولی دختر صبورم زود آروم شدی شب اول تب کردی ولی بدنت قویه و زودی خوب شدی عزیزم دیگه میتونی امممممممم بخوری برات حریره بادوم درست کردم تازگیم بهت سوپ میدم خیلی دوست داری وندای قشنگم همیشه خیلی مولتی ویتامینتو دوست داری امروز یکم خوردم خیلی بد مزه بود ...
6 فروردين 1390

وندا و چهارشنبه سوری

سلام دختر خوشگلم دیشب چهارشنبه آخر سال بود در گذشته تو این شب از روی آتش میپریدن و آرزوی سلامتی میکردن ولی چندین ساله که دیگه من دوسش ندارم چون فقط ترقه میزنن البته بعضیها بمب هم میزنن به هر حال دیشب اولین چهارشنبه سوریت بود خوب مامانی(مامان بابایی) دعوتمون کرد خونشون گفت همه همسایه ها قراره تو حیاط جمع شن و جشن بگیرن ما هم با بابایی و مامانجون و خاله الیکا رفتیم همه بودن جز عمو حامد که سربازه با پگاه خوب اول که رفتیم تو حیاط هی ترقه زدن البته آتیشم روشن کرده بودن ما یکم ترسیدیم بعد بابا امیر بالن آرزو رو روشن کرد عزیزم بالن تو تا اون بالا بالا ها رفت خیلی قشنگ بود منورهای قشنگی هم روشن کردن تو با چشمای گرد همه جا رو نگاه میکردی ...
25 اسفند 1389

شعرهايي كه ونداي من دوست داره

عزيزم تو اين پست ميخوام شعرهايي كه ازشون لذت ميبريو بنويسم تلقو تلق تلقو تلق قطار داره ميره بالا بوق بوق قطار داره ميره پايين (اين شعر همراه با حركت ۲تا انگشت از نوك پا تا سينه و بالعكس) اين دستهاي كي هستش دستهاي وندا هستش باهاش ميخواد دست بزنه بازي كنه شادي كنه دست دست دست هورا هورا دست ( روي پام  ميشينه و با دوتا دستام دستاتو ميگيرمو دست ميزنم)
22 اسفند 1389