ونداوندا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

وندا دختر ما

معرفی کتاب

 به تازگی با کتاب جالبی آشنا شدم معرفی میکنم تا هر کی دوست داشت تهیه کنه و بخونه اسم کتاب :تو ، تویی؟! داستانهای کوتاه شگفت انگیز( ٢ جلد) گردآورنده : امیررضا آرمیون ناشر : انتشارات حدیث امروز کتاب جالبیه شامل داستانهای کوتاه آموزنده است الان میخوام یکی از داستانهاشو بنویسم شاید بعدا بازم ازش مطلب نوشتم انیشتن بر سر سفره هفت سین دکتر حسابی   «دکتر محمود حسابي» در زمان تدريس در دانشگاه «پرينستون»، تصميم گرفت سفره ي هفت سيني براي «انيشتين» و جمعي از بزرگ ترين دانشمندان دنيا از جمله «بور»، «فرمي»، «شوريندگر»، «ديرا...
10 مهر 1390

دختر با مزه من و دندون ششم

اخبار جدید!!!!!!!!! سلام دختر خوشگله تازگیها خیلی بامزه شدی راه میری میگی چیه چیه؟ یا انگشتتو میزاری روی کتابت به من میگی چیه؟ خاله میگه امروز تا تلفن زنگ میزد بر میداشتی میگفتی چیه؟ همشم اصرار داری عروسکتو با شیششو برداری راه بری بعضی وقتهام عروسکتو میگیری دسستت با اون یکی دسستم تلفنو بر میداری الو میکنی راهم باید بری همشم میخوری زمین دوباره بلند میشی خیلی دوستت دارم شیرین عسلم خودتو لوس میکنی سرتو کج میکنی روی شونت وقتی هم خجالت میکشی میپری بغل من قایم میشی وقتی یه چیزی میخوای میگی دده یعنی بده شیطونی میکنی یه چیزی میگیم بده میاری جلو تا میخوایم بگیریم دستتو میکشی عقب میخندی خیلیم مهربونی هرچی می...
9 مهر 1390

وندا مجلس گرم كن شده

عسلم ،دختر شيرينم 5شنبه رفته بوديم مهموني پر از نيني البته جشن قبولي دانشگاه دختر يكي از دوستاي خانوادگيمون بود ولي خونه پر از ني ني هايي بود كه همه تو حياط داشتن بازي ميكردن اول تا وارد شديم دستاتو بردي بالا با انگشت اشاره و لبهاي غنچه شروع كردي شادي كردن و رقصيدن بعد با بچه ها دوست شدي و بازي كردي وقتي بادكنكارو رو ديوار ديدي اشاره كردي گفتي بوپ(توپ) الهي من فداي بوپ گفتنت شم انقدر گفتي تا بهت بادكنك داديم بعدم شروع كردي شيريني و ميوه خوردن  اصولا ا ز بعد تولدت به مجالس شلوغ علاقه عجيبي پيدا كردي خلاصه كلي بهمون خوش گذشت البته اين 5شنبه هم تولد دعوتيم آخ جون پارازيت1 : الان تو زير ميز آروم نشسته...
4 مهر 1390

ادامه تولد ...

عزيزم دل مادر روز 5شنبه برات يه تولد خوشگل تو خونه مامان بابا گرفتيم كلي مهمون داشتيم و كلي كادو گرفتي خيليم دختر خوبي بودي براي تولدت عكاسو فيلمبردار گرفتم اول رفتيم ژارك اونجا كلي عكس و فيلم گرفتي بعدم توي تولد كلي خوش اخلاق بودي خيلي بهمون خوش گذشت حتما برات عكساشو ميذارم   پ.ن.1 ژارك نه مجيد جان پارك ماماني يه كم بيشتر دقت كن پس فردا اگه وندا بياد بخونه كه آبروت ميره پ.ن.2  چي مي خواستم بگم يادم رفت باباي.... ...
29 شهريور 1390

دختر کوچولوی من مریض شده

عسل من پریشب بردمت پارک دم خونه کلی بازی کردی بعد مامانجون اومد دنبالمون رفتیم هفت حوض تا برات کادوی تولد بخره اونجام شما گشنتون بود برات سیب زمینی سرخ کرده خریدم وقتی اومدیم خونه شما گلاب بروت حسابی بالا اوردی من گفتم سر دلت سنگین شده ولی نصف شبم ادامه داشت صبح بردمت دکتر گفت از دندونته البته شما تا دکی رو دیدی یاد اوندفعه افتادی که گوشتو معاینه کرد شروع کردی کلی بازی شبم رفتیم مهمونی انقدر بی حال بودی امروز صبحم باز حالت بد بود ولی خدا رو شکر برات سرم درست میکنم میخوری مامانی من اصلا طاقت مریضی تو رو ندارم حالا هم گلاب بروت بیرون روی هم اضافه شده فکر کنم از این ویروس جدیدا گرفتی خدا بکشه این ویروسای بی ادبو ...
18 شهريور 1390

برای اولین بار به تنهایی ایستادی

دختر قشنگم امروز برای اولین بار بدون اینکه ما بهت کمک کنیم دستتو گذاشتی زمین یا علی گفتی و ایستادی و با خوشحالی دستتاتو بردی بالا و گفتی دس دس ما هم کلی برات دست زدیم امروز عید فطر بود و رفته بودیم خونه  مامان جون من چون اولین عیدی بود که بابا بزرگم به رحمت خدا رفته به تو کلی خوش گذشت از دفعه های پیش خیلی اجتماعی تر شده بودی و با همه ارتباط برقرار می کردی بعدم بلند شدی ایستادی و همه برات دست زدن تو هم خوشت اومد هی پا میشدی میاستادی تا برات دست بزنن بعد رفتیم خونه مامان بابایی اونجام کلی وایسادی و دس دس کردی شیرین زبون من اینم یه عکس قشنگ از تو     ...
9 شهريور 1390

دختر شیطون و دوست داشتنی من

بدون شرح!!!!!!!!           اینم وندا توی پارک ملت رفتیم تاب بازی نمی خواستی بیای پایین وقتی بارون گرفت مجبور شدم به زور بیارمت پایین تو هم بعد از کلی گریه باهام قهر کردی از بغل بابایی بغل من نمیومدی بهمم نگاه نمیکردی کلی ناراحت شدم مامانی دیگه باهام قهر نکنی ها وندا: اگه قول بدی مامان خوبی باشی بذاری تا صبح تاب بخورم مامان: حالا ببینم چی میشه وندا:قهرممممممممم...   ...
7 شهريور 1390

وارد دوازده ماهگی شدی عسلم

عزیزم امروز ١١ ماهت تموم شد خواستم بهت تبریک بگم الان عجله داریم خاله سمیرا می خواد بیاد دنبالمون بریم بیرون بعدا مفصل مینویسم دوستت دارم یه عالمهههههههههه   عزیزم حسابی شیرین شدی تا صدای آهنگ میشنوی شروع می کنی خودتو تکون میدی بهت میگیم دندونت کو خودتو این ریختی میکنی اینجا روی صندلی غذات که خونه مامان جونه نشستی ...
27 مرداد 1390

اندر حکایت کشاورز و شاهین

به نام خدا روزی روزگاری مرد کشاورزی در مزرعه مشغول آبیاری بود.در همان وقت شاهین زیبایی که برای شکار یک خرگوش به زمین نزدیک شده بود، در دامی افتاد که مرد کشاورز برای به دام انداختن  یک گراز وحشی که هر شب مزرعه ی او را لگدمال می کرد،کار گذاشته بود. شاهین بیچاره جیغ می کشید و می خواست  فرار کند اما نمی توانست. مرد کشاورز صدای شاهین  را شنید،به  طرفش آمد و همین که پروبال زیبای او را دید دلش به  رحم آمد و او را آزاد کرد. شاهین آزاد شد و به آسمان پرید و با خودش گفت:« حالا که مرد کشاورز به من رحم کرد و از دام نجاتم داد، من هم روزی محبتش را جبران می کنم.»شاهین  هر روز بالای مزرعه پرواز می کرد و از...
26 مرداد 1390