ونداوندا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

وندا دختر ما

برای اولین بار به تنهایی ایستادی

دختر قشنگم امروز برای اولین بار بدون اینکه ما بهت کمک کنیم دستتو گذاشتی زمین یا علی گفتی و ایستادی و با خوشحالی دستتاتو بردی بالا و گفتی دس دس ما هم کلی برات دست زدیم امروز عید فطر بود و رفته بودیم خونه  مامان جون من چون اولین عیدی بود که بابا بزرگم به رحمت خدا رفته به تو کلی خوش گذشت از دفعه های پیش خیلی اجتماعی تر شده بودی و با همه ارتباط برقرار می کردی بعدم بلند شدی ایستادی و همه برات دست زدن تو هم خوشت اومد هی پا میشدی میاستادی تا برات دست بزنن بعد رفتیم خونه مامان بابایی اونجام کلی وایسادی و دس دس کردی شیرین زبون من اینم یه عکس قشنگ از تو     ...
9 شهريور 1390

دختر شیطون و دوست داشتنی من

بدون شرح!!!!!!!!           اینم وندا توی پارک ملت رفتیم تاب بازی نمی خواستی بیای پایین وقتی بارون گرفت مجبور شدم به زور بیارمت پایین تو هم بعد از کلی گریه باهام قهر کردی از بغل بابایی بغل من نمیومدی بهمم نگاه نمیکردی کلی ناراحت شدم مامانی دیگه باهام قهر نکنی ها وندا: اگه قول بدی مامان خوبی باشی بذاری تا صبح تاب بخورم مامان: حالا ببینم چی میشه وندا:قهرممممممممم...   ...
7 شهريور 1390

وارد دوازده ماهگی شدی عسلم

عزیزم امروز ١١ ماهت تموم شد خواستم بهت تبریک بگم الان عجله داریم خاله سمیرا می خواد بیاد دنبالمون بریم بیرون بعدا مفصل مینویسم دوستت دارم یه عالمهههههههههه   عزیزم حسابی شیرین شدی تا صدای آهنگ میشنوی شروع می کنی خودتو تکون میدی بهت میگیم دندونت کو خودتو این ریختی میکنی اینجا روی صندلی غذات که خونه مامان جونه نشستی ...
27 مرداد 1390

اندر حکایت کشاورز و شاهین

به نام خدا روزی روزگاری مرد کشاورزی در مزرعه مشغول آبیاری بود.در همان وقت شاهین زیبایی که برای شکار یک خرگوش به زمین نزدیک شده بود، در دامی افتاد که مرد کشاورز برای به دام انداختن  یک گراز وحشی که هر شب مزرعه ی او را لگدمال می کرد،کار گذاشته بود. شاهین بیچاره جیغ می کشید و می خواست  فرار کند اما نمی توانست. مرد کشاورز صدای شاهین  را شنید،به  طرفش آمد و همین که پروبال زیبای او را دید دلش به  رحم آمد و او را آزاد کرد. شاهین آزاد شد و به آسمان پرید و با خودش گفت:« حالا که مرد کشاورز به من رحم کرد و از دام نجاتم داد، من هم روزی محبتش را جبران می کنم.»شاهین  هر روز بالای مزرعه پرواز می کرد و از...
26 مرداد 1390

حکایت

دخترم به تازگی دارم کتاب مامان ومعنی زندگی اثراروین د. یالوم نویسنده کتاب وقتی نیچه گریست را میخوندم یک حکایتی داخل اون بود گفتم برات بنویسم این کتاب داستانهای کوتاه در خصوص رواندرمانی هست یکی بود یکی نبود .گرگی بود که حس میکرد فشار زندگی از پا درش آورده است تنها چیزی که می دید توله های گرسنه یک عالمه شکارچی ویک عالمه تله بود تا اینکه یه روز پا به فرار گذاشت تا تنها زندگی کند ناگهان آهنگ دلنشینی به گوشش خورد.آهنگی که یادآور سعادت و آسودگی بود . صدا را دنبال کرد تا به فضای بازی در میانه جنگل رسید و ملخ درشتی دید که بر کنده تو خالی لمیده و آفتاب گرفته و اواز میخواند. گرگ به ملخ گفت آوازت را به من هم یاد بده جوابی نگرفت چند بار گفت ولی...
25 مرداد 1390

4 دندونه ی من

عزیزترینم ٤تا از دندونات در اومده ٢ تا پایین ٢ تا بالا ولی بالاییات ٢تا سمت راستیات خیلی با مزه شدی عاشق تاب بازی هستی دستتو میگیری به مبل بلند میشی خودتو تکون میدی تا تا می خونی ٤تا بازی رو خیلی دوست داری قایم باشک بازی من قایم میشم تو میای زودی پیدام میکنی تاب بازی کردی دنبال بازی بابایی دنبالت میکنه تو میپری میای تو بغل من یه لیوان بر میداری توش حرف میزنی یا قاب قاب (همون تاب تاب خودمون) میخونی بعد میگیری جلو دهن من که منم بخونم بای بایکردنم یاد گرفتی خیلی قشنگ دستتو تکون میدی وقتی میخوری زمین خیلی کم گریه میکنی لباتو غنچه میکنی میگی اوووخ خیلی نمکدون شدی می خوام بخورمت عسلم راستی یه عروسک برات از هایپر ...
20 مرداد 1390

4 دندونه ی من

عزیزترینم ٤تا از دندونات در اومده ٢ تا پایین ٢ تا بالا ولی بالاییات ٢تا سمت راستیات خیلی با مزه شدی عاشق تاب بازی هستی دستتو میگیری به مبل بلند میشی خودتو تکون میدی تا تا می خونی ٤تا بازی رو خیلی دوست داری قایم باشک بازی من قایم میشم تو میای زودی پیدام میکنی تاب بازی کردی دنبال بازی بابایی دنبالت میکنه تو میپری میای تو بغل من یه لیوان بر میداری توش حرف میزنی یا قاب قاب (همون تاب تاب خودمون) میخونی بعد میگیری جلو دهن من که منم بخونم بای بای  کردنم یاد گرفتی خیلی قشنگ دستتو تکون میدی وقتی میخوری زمین خیلی کم گریه میکنی لباتو غنچه میکنی میگی اوووخ خیلی نمکدون شدی می خوام بخورمت عسلم راستی ...
20 مرداد 1390

وقتي وندا كوچك بود

دخترم الوعده وفا امروز ميخوام از زماني كه بدنيا اومدي برات تعريف كنم يكي بود يكي نبود يه ماماني بود كه تو دلش يه ني ني خوشگل داشت مامان ميترا قرار بود 30 شهريور بره بيمارستان لاله تا خانم دكتر سميعي ني ني رو بدنيا بياره ماماني وبابايي خيلي وقت بود اسم ني ني رو انتخاب كرده بودن اونم " وندا " بود يه شب كه بابايي شيفت بود البته صبح فرداش جمعه بود ساعت 5 صبح ميترا ديد كه كيسه كه دور ني نيه و توش آبه پاره شده شبم خونه مامانجون خوابيده بود سروشا هم اونجا بود و تا ساعت 3 بيدار مونده بود ميترا دلش نميومد مامانجونو بيدار كنه ولي چاره اي نبود زنگ زدن خاله سميرا (خاله دكتر اون بنده خدام 2 روز بعد امتحان بورد ) داشت خاله به خانم دكتر سميعي كه از ...
17 مرداد 1390

پسر عمه جون

دخترم دیشب رفتیم خونه عمه تا نی نی رو ببینیم شمام کلی با وسایل و اسباب بازی های پسر عمه بازی کردی اونم همش خواب بود چون خیلی کوچولو بود نشد با هم عکس بگیرید یکم جون بگیره بعد ...
17 مرداد 1390

وقتي وندا كوچك بود

دخترم الوعده وفا امروز ميخوام از زماني كه بدنيا اومدي برات تعريف كنم يكي بود يكي نبود يه ماماني بود كه تو دلش يه ني ني خوشگل داشت مامان ميترا قرار بود 30 شهريور بره بيمارستان لاله تا خانم دكتر سميعي ني ني رو بدنيا بياره ماماني و بابايي خيلي وقت بود اسم ني ني رو انتخاب كرده بودن اونم " وندا " بود يه شب كه بابايي شيفت بود البته صبح فرداش جمعه بود ساعت 5 صبح ميترا ديد كه كيسه كه دور ني نيه و توش آبه پاره شده شبم خونه مامانجون خوابيده بود سروشا هم اونجا بود و تا ساعت 3 بيدار مونده بود ميترا دلش نميومد مامانجونو بيدار كنه ولي چاره اي نبود زنگ زدن خاله سميرا (خاله دكتر اون بنده خدام 2 روز بعد امتحان بورد ) داشت خاله به خانم دكتر سميع...
17 مرداد 1390